- اسراف کردن
- تبذیر کردن زیاده روی کردن، ولخرجی کردن
معنی اسراف کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشکار کردن ظاهر کردن نشان دادن
بیزاری کردن بیزار بودن، به کردن از بیماری شفا بخشودن
تبه کردن، ریخت و پاش تلف کردن، اسراف
بار افکندن چندی ماندن توقف کردن در منزلی چند روزی موقتا در منزلی اقامت گزیدن
هدیه فرستادن تحفه دادن
بیرون کردن راندن تاراندن بیرون کردن دفع کردن کسی را از کار و شغل خود باز داشتن طرد کردن راندن نفی بلد جء وطن
دریافتن وابابیدن دریافتن فهمیدن درک کردن
میزیدن بیرون ریختن بول خارج ساختن بول و گمیز از مثانه شاشیدن
فرستادن روانه کردن فرستادن روانه کردن گسیل کردن
ماهرکردن بدرجه استادی رسانیدن کسی را
اظهار کردن بیان کردن
پافشاری کردن
انداختن سقوط کردن ساقط کردن افکندن
از کسی آوردن از کسی دانستن نسبت دادن چیزی بکسی
نابود کردن
به دست آوردن، دارا شدن
فرستادن
خستو شدن
سخنرانی کردن
باز گشتن از حکم سابق
روی برگرداندن رخ تافتن دامن کشیدن شمیدن تندیدن شکنیدن روی بر گردانیدن رخ تافتن
خستودن: خستوشدن اعتراف کردن خستو شدن
تحریض کردن، ترغیب کردن
گرامی شمردن، احترام کردن، گرامی داشتن
اپاچ کردن پخش کردن اجزای چیزی مانند اتومبیل کتاب و غیره
اعتراض کردن ایراد گرفتن: بر مطالب او ایراد کرد، بیان کردن: (نه هر عبارتی که در نعت او ایراد کند)
شاشیدن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
((~. کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
ورق ورق کردن، اجزای چیزی را از هم جدا کردن، با ضربه از پای درآوردن، ناقص کردن، روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن
Exaggerate, Overstate
Consign, Dispatch, Post, Remit, Submit
Banish, Deport, Dismiss, Expel
Confess
Insist, Persist